از دکتر آذرنوش اخیراً کتاب «چالش میان عربی و فارسی» به چاپ رسیده که در آن به بحث درباره چگونگی رویارویی و تعامل دو زبان فارسی و عربی و چگونگی رشد و بالش زبان فارسی دری در کنار زبان عربی، میپردازد.
از اینرو، تعجبی ندارد، اگر بخشی از گفتوگوی حاضر به گونهای مرتبط با موضوعات مورد بحث در کتاب یاده شده باشد.
ترجمه قرآن به فارسی داستان پرپیچ و خمی دارد. افزون بر این، مسأله چگونگی ترجمه قرآن به فارسی با سیر پیدایی تحول زبان فارسی دری گره خورده است. بدین معنا که نخستین ترجمههای قرآنی به فارسی، در شمار اولین متون نوشتاری فارسی بودهاند. از این جهت، این آثار به غیر از اهمیت پژوهشیشان درباره نحوه ترجمه قرآن و تاریخچه آن به فارسی، از شأن زبانشناختی نیز برخوردارند. به هر روی، ترجمه قرآن از نخستین روزهای گرویدن ایرانیان به اسلام –چه به گونه گفتاری و چه نوشتاری- تا به امروز رواج داشته است؛ اما در این میان آیا میتوان از وجود ترجمهای معیار سخن راند؟ چرا بیشتر وقت مترجمان ما مصروف تکرار دشواریها و اشتباهات گذشتگان میشود؟ برای رسیدن به یک ترجمه معیار و تا حدی نزدیک به متن قرآن چه باید کرد؟ ما در کجای راه قرار داریم؟ در کنار همه اینها، نباید از یاد ببریم که قرآن یک متن صرف ادبی نیست، بلکه کتاب هدایت مسلمانان است و بنابراین از جنبهای مقدس و اعجازی برخوردار است. از اینرو، در ترجمه این کتاب باید به این موارد توجه جدی داشت. به همین دلیل، به سراغ دکتر آذرنوش- استاد زبان و ادبیات عربی دانشگاه تهران و پژوهشگر و نویسنده- رفتیم و از او در باب مسایل گفته شده در بالا، جویای نظر شدیم. لازم به یادآوری است که از دکتر آذرنوش اخیراً کتاب «چالش میان عربی و فارسی» به چاپ رسیده که در آن به بحث درباره چگونگی رویارویی و تعامل دو زبان فارسی و عربی و چگونگی رشد و بالش زبان فارسی دری در کنار زبان عربی، میپردازد. از اینرو، تعجبی ندارد، اگر بخشی از گفتوگوی حاضر به گونهای مرتبط با موضوعات مورد بحث در کتاب یاده شده باشد.
ایرانیان از همان زمانی که به اسلام گرویدند، در فهم معنای زبانی که قرآن، دعاها و متون دینی بدان نگاشته شده بود، با دشواریهای زیادی روبرو شدند. از اینرو به غیر از یادگیری زبان عربی و آشنایی با ظرافتهای صرفی و نحوی آن، خود (ایرانیان) پیشگام در گسترش این زبان شدند. براین اساس، از همان آغاز، دست به ترجمه قرآن زدند. در همین زمینه، گفته شده که ایرانیان برگردان قرآن را در حاشیه این کتاب مقدس مینوشتند و یا ترجمههای شفاهی آن در کوچه و بازار رواج داشت. نیز از ترجمه فارسی قرآن توسط سلمان فارسی خبر داده شده است. از سویی «قرآن قدس» را در اختیار داریم که به گویش سیستانی وقت ترجمه شده بود و شاید کهنترین متن ترجمه قرآن باشد، اما ترجمه رسمی قرآن از قرن چهارم به بعد، یعنی از زمان ترجمه تفسیر طبری آغاز میشود. از این تاریخ ما با برگردانهای متنوعی از قرآن تا به امروز رویاروییم؛ اما در این تاریخچهای که گفته شد، همواره برخی دشواریها در برگردان این کتاب آسمانی وجود داشته که میتوان دلایل زیادی برای آن برشمرد. از اینرو، به نظر میرسد که هنوز به ترجمه معیاری که بتوان آن را اساس ترجمههای دیگر قرار داد، نرسیدهایم. به نظر شما عمده مشکلات در ترجمه قرآن چه بوده و چه راه حلهایی تاکنون برای آن اندیشیده شده است؟
من فکر میکنم برای پاسخ به این پرسش باید به طور مقدماتی به نکته مهم دیگری اشاره کنیم و آن، این است که ایرانیان و عربهایی که در آغاز اسلام با یکدیگر برخورد کردند، با چه زبانی با هم سخن میگفتند؟ و آیا زبان سومی –به غیر از عربی و فارسی- بین آنها متداول بود؟
روایتهای تاریخی ما از این رویارویی صحبت میکنند؛ اما متأسفانه کمتر از چگونگی تفاهم میان این دو ملت سخن میگویند. چون اجمالاً میدانیم که زبان آنها متفاوت بوده است، بهناچار در صحت آن روایتهای تاریخی هم تردید میکنیم. شاید بتوان اینگونه نتیجهگیری کرد که بیشتر مردم بینالنهرین، ایرانی نبودند(اگرچه ایرانیان از گذشته در آن سامان به ویژه در تیسفون اقامت داشتند). اکثر مردم بینالنهرین سامی و شاید سریانی زبان بودند. اینها کسانی بودند که در فرهنگ عربی بدانها «نبطی» میگویند. چون زبانشان - احتمالاً- سریانی بود و به عربی بسیار نزدیک، خیلی زود عربی را فراگرفتند و به سرعت مسلمان شدند و شاید انبوهی از آنها از گذشته به عنوان مترجم در میان ایرانیان و عربها زندگی میکردند. من در کتاب «چالش میان عربی و فارسی» کوشیدم تا روایتهای مربوط به مسأله ترجمه را در آن روزگار بررسی کنم. به موازات این نکته، بحث دیگری هم وجود دارد –که البته گوشه دیگری از کتابم را در بر دارد- مبنی برآنکه آیا خود قرآن در آن روزگار به زبان فارسی ترجمه شده است یا نه؟ همانگونه که شما اشاره کردید، روایتی در دست است که سلمان فارسی سوره حمد را به درخواست ایرانیان به فارسی برگرداند.
من در کتابم، تقریباً این مسأله را نپذیرفتم؛ چرا که درآن زمان ایرانیان هنوز مسلمان نشده بودند که بخواهند قرآن یا نماز بخوانند. آنهایی هم که گفتهاند این مورد، مربوط به «بنی احرار» یا ایرانیان یمن بوده، چندان درست نگفتهاند؛ زیرا ایرانیانی که در یمن ساکن بودند، نزدیک به شصت- هفتادسال در آنجا بودند و عربی را به خوبی یاد گرفته بودند. بنابراین نیازی به ترجمه سلمان نداشتند که بیشک عربیای بهتر از آنها نداشت. به ویژه آنکه، سلمان - به روایت جاحظ و دیگران- در زبان عربی نوپا بود. در همین رابطه، نکته دوم که البته به بخش بعدی پرسش شما بر میگردد، این است که آیا سلمان و کلاً ایرانیان توانسته بودند چیزی از قرآن را به فارسی برگردانند؟ میدانیم که تنها چیزی که از ترجمه سلمان در دست است، ترجمه «بسمالله الرحمن الرحیم» است، بدین شکل: «به نام خداوند بخشایشگر بخشاینده». حال آیا این ترجمه درست است یا نه روایت داریم که این ترجمه به تأیید پیامبر(ص) هم رسیده بود. این ماجرای ترجمه قرآن، ادامه مییابد تا به دوران ابوحنیفه میرسد. او فتوا میدهد که اشکالی ندارد که نماز را به فارسی بخوانند.
آیا بر وفق این فتوا عمل میشده است؛ یعنی اینکه آیا در جایی از ایران، نماز را به فارسی میخواندند؟
بله! شاید در شهری مثل بخارا، مردم نماز را به فارسی میخواندند. البته این مسأله جدالهای بسیاری برانگیخت که تا به امروز هنوز هم ادامه دارد. بدین معنا که امروزه، عدهای همچنان معتقد به تحریم ترجمه قرآن هستند.
به هرحال، با وجود آنکه روایت ترجمه سلمان از قرآن را در دست داریم –اگرچه به نظرم در درستی آن تردید است- قرآن تا قرن چهارم، ترجمهای رسمی به فارسی نداشت...
تاریخ ترجمه قرآن قدس به پیش از این تاریخ، یعنی یکی دوقرن اول اسلامی بر میگردد؛ یعنی شما بر این نظرید که این ترجمه نیز متعلق به قرنهای بعدی است؟
بله! به نظرم این ترجمه متعلق به قرنهای چهارم و پنجم است.
اگر اینگونه باشد، درباره ویژگیهای واژگانی و دستوری اینگونه زبانی (سیستانی) که آن را بسیار کهن میگرداند، چه میگویید؟ از همه اینها گذشته چرا شما معتقدید که ایرانیان قرآن را از قرن چهارم به بعد ترجمه کردند؟ آیا ایرانیان تا آن زمان، آن اندازه در عربی متبحر نبودند که دست به ترجمه قرآن بزنند؟ ما از کجا میدانیم، شاید ترجمههای فارسی قرآن در میان عامه مردم رواج داشته است. افزون بر همه اینها، ایرانیانی مثل «سیبویه» تا بدان پایه در عربی متبحر بودند که کتابهای دستور این زبان را تدوین میکنند.
اگر سیبویه به عربی تسلط داشته، در عربستان ساکن بوده است. ما درباره تودهای از مردم حرف میزنیم که نیمی از ایرانیان را شکل میدادند. اینها نومسلمانانی هستند که زبان عربی را هنوز نیاموخته بودند. درست است که این توده عظیم، میخواستند معنای قرآن را بدانند، اما آن نیاز ادیبانهای را که بدان اشاره خواهیم کرد، مرحله دیگری است. بدین جهت، من هیچ گاه باور نخواهم کرد که کسی قرآن را پیش از ترجمه قرآن طبری، به فارسی برگردانده باشد. ببینید، پادشاه سامانی، تصمیم به ترجمه قرآن میگیرد.
او ناچار از فراهمسازی تمهیدات بسیاری در این رابطه است. با توجه به آنکه مسأله تحریم قرآن همواره وجود داشته و مردم در بیم ترجمه کتبی آن به سر میبردند. اگر ترجمهای هم وجود داشته، باید به طور مخفیانه و آن هم در حد چند صفحه بوده باشد. از آن هم، هیچ چیزی در دست نداریم. بدین جهت، پادشاه سامانی نوزده تن از فقیهان و عالمان بزرگ را گرد میآورد و از آنان فتوای موافقت برای ترجمه قرآن را میگیرد، و آنگاه آنها را به ترجمه قرآن میگمارد. خوب! معنای این کار، این است که پادشاه هم بیمناک از ترجمه قرآن است.
افزون بر همه اینها، تمام ترجمههایی که از قرآن، از قرن چهارم به بعد شده، تشابه زیادی با برگردان معروف به طبری دارد. البته من این برگردان را مربوط به طبری نمیدانم و درکتابهایم آن را «ترجمه رسمی» نام نهادهام. بنابراین همه ترجمههایی که پس از این ترجمه ارائه شدهاند، از نظر ساختار زبانی و شکل ترجمه بسیار بدان شبیهاند. حتی قرآن قدس از نظر ساختار زبانی، میتواند از این ترجمه تأثیر گرفته باشد. آنچه که در قرآن قدس، به کلی متفاوت است، گویش خاص آن است.
مثلاً در تفسیری که اخیراً با عنوان «تفسیر گمنام» به چاپ رسیده، برخی واژهها، با تغییر شکل گویشی، عین همان کلمات ترجمه رسمی است. برای نمونه واژه «گورویدگان» برای ترجمه واژه «مومن» در «تفسیر گمنام» به کار رفته است. در حالی که این واژه شکل گویشی همان واژه «گرویدگان» ترجمه رسمی(تفسیر طبری) است.
بنابراین وقتی پادشاهی جرأت ترجمه قرآن، آن هم در ماورالنهر را نداشته باشد، چگونه میتوان ادعا کرد که عدهای مسلمان پاک دین سیستانی این کتاب را به فارسی در آورده باشند؟ گذشته از این، معهود نبوده که متون زیادی به این شیوه داشته باشیم. گرچه قاطعانه نمیتوان در این باره اظهار نظری کرد. من معتقدم که کتابهای فارسی به خط عربی در قرنهای دوم و سوم وجود داشته است. البته «فرای» اولین نگارش به زبان فارسی را متعلق به دوران رودکی میداند؛ اما ترجمههای قرآن به فارسی به زودتر از قرنهای چهارم و پنجم نمیرسیده است.
اگر فرض کنیم که «قرآن قدس» برای عامه مردم ترجمه شده بود و این گونه نبوده که از پیشتیبانی دستگاه اداری و دولتی نظاممندی چونان تفسیر طبری برخوردار بوده باشد، چه میتوان گفت؟
اگر این ترجمه به زبان عامیانه سیستانی بوده باشد، از کجا معلوم که متعلق به قرن مثلاً پنجم نباشد؟ ما «تاریخ سیستان» را در دست داریم. درست است که «تاریخ سیستان» زمانی نوشته شده که فارسی دری شکل مکتوب رسمی(قرن چهارم) پیدا کرده است؛ اما پرسش این است که چرا از اختصاصات واژگانی و دستوری «قرآن قدس»، چیزی به این کتاب(تاریخ سیستان) راه نیافته است؟ اگر قرآن قدس از قرن پنجم مانده بود، باید اثری از واژگان آن در تاریخ سیستان بر جای میماند، چرا که هر دو نویسنده از یک مکان(سیستان) برخاسته بودند.
این مسأله نشان میدهد که زبان دری وجود داشته است. شما میفرمایید که زبان قرآن قدس، زبان عامیانه مردم سیستان است. خوب اگر این زبان را متعلق به قرن پنجم یا حتی ششم بدانیم، چه اشکالی پیدا میکند؟ گویش عامیانه که در یکی، دو، سه قرن آن اندازه تحول نمییابد که نتوان از آن چیزی دریافت. همین «تفسیر گمنام» را که پیشتر مثال زدم، در نظر آورید. فکر میکنید که تاریخ این تفسیر متعلق به چه دورهای است؟
احتمالاً مربوط به دوران «میبدی» است، چرا که این تفسیر چیزی جز ترجمه میبدی نیست. به نظرم کسی از روی ترجمه و تفسیر میبدی، کتابی به زبان عامیانه نوشته است. درواقع میتوان گفت که در کنار گویشها و گونههای عامیانهای که در مناطق مختلف جغرافیایی ایران رواج داشته، زبان فارسی دری که به تدریج داشت شکل معیار و مکتوب پیدا میکرد، نیز وجود داشته است. مردم ایران با فارسی دری، نوعی آشنایی داشتند و این تنها مربوط به قرنهای سوم و چهارم نیست. این آشنایی و آگاهی شاید از همان قرنهای نخستین وجود داشته است.
آقای دکتر آذرنوش، اگر اجازه بدهید از این بحث زبانشناختی-تاریخی که بسیار مهم و شیرین است، بگذریم و آن را به زمان دیگری موکول کنیم و به نکته اصلی یعنی چگونگی ترجمه قرآن در ایران بپردازیم. تا اینجا اشاره کردید که به نظر شما ترجمه تفسیر طبری یا به تعبیر خودتان ترجمه رسمی، نخستین کوشش مدون ایرانیان برای ترجمه قرآن به فارسی بوده است. حال بفرمایید که ایرانیان در ترجمه قرآن با چه دشواریهایی روبرو بودهاند؟ و این دشواریها از چه نوعی بوده است؟
پرسش شما بسیار کلان است. از زمانی که در دوران معاصر افرادی چون دریدا و دیگران به بررسی ترجمههای کتاب مقدس پرداختند و درباره آنها نظریهپردازی کردند، دیدگاهها و نظریات گوناگونی در باب ترجمه پدید آمده که هرکدام به نوبه خود قابل تطبیق و بهرهبرداری در مورد ترجمه قرآن از عربی به فارسی است. بنابراین مسایل زیادی در این باره وجود دارد که مایلم تنها به موارد ملموستر آن اشارهای بکنم.
برای آنکه به موارد عینیتر اشاره کنیم و از کلیات دوری گزینیم، به نظر شما آیا دشواریهای برسر راه ترجمه قرآن از عربی به فارسی تا به امروز همچنان باقی مانده است؟ و آیا میتوان آنها را حل کرد؟
این مشکلات حل شدنی نیست. من درباره گوناگونی نظریههای ترجمه صحبت کردم. این نظریهها جهانی هستند. به همین جهت، آنچه را که من درباره زبان فارسی یا عربی میگویم، درباره زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری نیز صادق است. اما به هرحال زمانها هم متفاوت بوده است. مثلاً امروزه که میخواهیم قرآن را ترجمه کنیم، با مسایلی روبروییم که در قرن چهارم وجود نداشته است. برای نمونه اگر واژه «صلاه» عربی را به فارسی «نماز» ترجمه کنیم، کسی با آن مخالفت نمیکند؛ اما در قرن چهارم که هنوز نیمی از مردم ایران –احتمالاً- زردشتی هستند، اگر کسی کلمه «صلاه» را به «نماز» بر گرداند، آیا این کلمه(نماز) بار معنایی نمازهای زردشتی را بر دوش دارد یا نه؟ بیتردید دارد. پس وقتی در آن زمان «صلاه» به «نماز» ترجمه میشود، دچار تناقضهای زیادی میشویم.
واژه «نماز» از ریشه Nema به معنای خم شدن، پشت دوتا کردن و تعظیم کردن آمده است. واژه «صلاه» چه؟
اتفاقاً ریشه کلمه «صلاه» هم از خم شدن میآید. این ریشه بسیار قدیمی، شاید به دو هزار سال پیش از زبان قرآن بر میگردد.
آیا به نظر شما این معنای مشترک در ریشه هر دو زبان، تصادفی است و افرادی که دست به ترجمه زدند، از ریشه آنها آگاهی داشتند؟
قاطعانه عرض میکنم که نه. واژههای دیگر هم همینطور است. مثلاًآیا واژه «فرشته» فارسی که در برابر واژه «مَلَک» قرآن به کار میرفته است، همان بار معنایی قرآنی را دارد؟ به هر حال، آن چیزی که در ذهن افراد عادی جلوه میکند، مهم است. بدیهی است که آن نقشها، کارکردها، الزامات و تمهیداتی که مثلاً واژگان «فرشته» و «نماز» در ذهن فارسی زبانان داشته است، با امروز خیلی تفاوت دارد. پس، با این پدیده مواجهایم که واژگان فارسی نمیتوانستند بعد معنایی واژههای قرآنی را پوشش دهند.
بنابراین، ناچار بودیم که به یک ترجمه پنجاه، شصت و هفتاد درصدی قناعت کنیم. این انطباق دایره معنایی اول بر دایره معنایی دوم برحسب جایها و کلمات متفاوت بوده است. انبوهی از این کلمات داریم. مثلاً کلمه «مسجد» بیتردید، کلمهای مشترک میان عربی و سریانی است. سریانیها این واژه را «مزگت» میگفتند که در فارسی با تأثیر از زبان آرامی، «مزگت»گفته میشد. در ذهن عربها، «مسجد» اسم مکان «سَجَدَ» است، اما طبق قاعده عربی باید «مسجَد» میشد. دانشمندان نحوی میگفتند که استثناست؛ حال آنکه اینگونه نیست. این کلمه همان واژه مشترک عربی و سریانی است که وقتی به عربی وارد شد، با «سَجَدَ-یسجِدُ» انطباق داده شد و شکل «مسجد» را یافت.
ایرانیان هم از طریق آرامیها با واژه «مزگت» که جای نیایش و ستایش خداوند است، آشنا بودهاند. در قرآن کریم، اگرچه واژه «مسجد» ممکن است با آن واژه(مزگت) رابطه مستقیم داشته باشد، اما مفهوم دیگری را متجلی میکند. حال، وقتی که این کلمه قرآنی(مسجد) را به «مزگت» ترجمه میکنیم، آن فرد ایرانی که «مزگت» گذشته را میشناسد، آن را به تصور میآورد، نه آن مسجدی را که توسط پیامبر(ص) یا دیگران در صدر اسلام ساخته شد. پس، میبینیم که دو واژه از یک ریشه مشترک، چه اندازه برخوردار از بار معنایی متفاوتی هستند.
مسأله، دو فرهنگ متفاوت است که بیتردید، دوزبان گوناگون را در دامان خود پروردهاند. بگذریم از اینکه خود زبان میتواند بر بسط و گسترش دامنه فرهنگی تأثیر بگذارد؛ اما به هرروی بهتر نیست که بگوییم ایرانیان با فرهنگ خاص خود، فرهنگ جدیدی را پذیرفتند و اکنون میخواستند عناصری از آن را به زبان خود ترجمه کنند و طبیعتاً با دشواری روبهرو بودند؟ به عبارت بهتر، اگر ترجمه را گفتوگوی میان دو فرهنگ بدانیم که از طریق زبان منتقل میشود، باید ببینیم که نحوه این تعامل و گفتوگو چگونه بوده است.
درست است که با دو فرهنگ متفاوت سروکار داریم؛ اما ما فعلاً در مقام بررسی جزئیات هستیم. بنابراین یک کلمه یا یک جمله که از زبان یک سخنور به یک زبان خاص، بیرون میآید، بردهای متعددی دارد. این ابعاد گوناگون در فضاهای مختلف بر معنای کلمه تأثیر میگذارد. در هر زمان، مکان و فضایی یک طیف خاص معنایی به کلمه داده میشود. اگر این فضا و زمان درک نشود، به نتیجه روشنی منجر نمیشود. براین اساس، جانب اعجاز و بعد ادبی قرآن بسیار مهم است. وقتی که نخستین سورههای قرآن را که در آخر قرآن قرار گرفته است، میخوانیم دچار اعجاب عظیمی میشویم. خوب، اینها را چگونه میتوان ترجمه کرد؟
آیا جز این است که آن را باید در فضای خاص خودش خواند تا عظمتش را درک کرد؟ پس، اگر ما ایرانیان در بازگرداندن قرآن به فارسی، پنجاه درصد معانی اصیل آن را از دست میدهیم، عربها هم دچار آن هستند.
مثالی میزنم: در قرآن کلمه «محراب» به کار رفته است. آیا آن زمانی که خداوند این کلمه را به کار برد، و عربهایی که در آنجا این کلمه به گوششان خورد، همان معنا را میفهمیدند که ما امروزه میفهمیم؟ هرگز. این محرابی که ما میفهمیم، اصلاً آن روزگار وجود نداشته است. این ابهام در ارتباط با این واژه و واژههایی دیگر در ذهن عربهای آن زمان و حتی تا تفسیرهای پس از قرآن ادامه یافت. حال چه رسد که ما ایرانی هستیم و در فهم ظرافتهای قرآن دردسر داریم. نتیجه آنکه، هرگز نمیتوان گفت که ترجمهای خوب است.
هیچ ترجمهای به معنای واقعی خوب نیست. ممکن است، ترجمهای جلوهگری کند و زیبا باشد؛ اما هرچه زیباتر باشد، از معنای اصلی قرآنیاش دورتر میشود و هرچه نازیباتر و فنیتر باشد، به معنای قرآنی نزدیک میشود. این مسأله، بدین معناست که در دو راه معکوس حرکت میکنیم که مخالف هستند. بنابراین، قرآن هم بعد ادبی زیبایی شناختی قوی دارد که از آن به «معجزه» تعبیر میکنیم و هم دارای معانی والا و فخیم است. این دو جنبه را به هیچ وجه نمیتوان به فارسی برگرداند. از اینرو، باید به ترجمه چهل، پنجاه درصدی قناعت کرد.
ما به پله اول بازگشتیم؛ یعنی درست است که شما با ادعای تحریم کنندگان ترجمه قرآن هم داستان نیستید، اما به نتیجهای همسان با آنها رسیدید.
نه! نمی گویم که نباید قرآن را ترجمه کرد. اتفاقاً ما ناچار به ترجمه آن هستیم؛ ولی باید به همین ترجمههای بد، ناقص و متوسط قناعت کرد. بدین معنا که ما ناچاریم به کمک این ترجمههای چنددرصدی، معانی قرآنی را به ذهن خواننده ایرانی القاء کنیم، و سپس از او بخواهیم که اگر مثلاً سوره «فاتحه» را میخوانی، بدان که چه داری میخوانی.
شما در تقسیم بندی درجات دقت و درستی ترجمه قرآن به فارسی، به درصدهای متفاوتی اشاره کردید. آیا معتقدید که میتوان این درجهبندیها را بر روی ترجمههای فعلی قرآن به فارسی اعمال کرد؟ چگونه و با چه معیاری؟
کتابی هست به نام «پلی میان فارسی قدیم و فارسی جدید» نوشته مرحوم دکتر رجایی. این کتاب خواسته قرآن را تقریباً به گونهای آهنگین ترجمه کند؛ اما برای آن که بفهمیم جملات، ترجمه کدام آیه است، باید خیلی بگردیم. درواقع این متن از عربی خیلی دور شده است. حال ترجمه رسمی(طبری) را نگاه کنید. اصلاً ترجمه به معنای واقعی کلمه نیست.
شیوه آنها این بود که متن قرآن را با یک سطر فاصله مینوشتند و سپس با خطی که حتماً نباید زیبا باشد، در زیر متن قرآنی، ترجمه فارسی آن را مینوشتند. به همین دلیل، توجهی به این نداشتند که آیا این ترجمه درست است یا نه. در حقیقت، ترجمه اصلی بر عهده خواننده بوده است. بدین معنا که فردی که قرآن را میخواند، وقتی در زیر کلمات قرآنی، واژههای فارسی آن را میدید، در ذهنش و نیز در مقام مترجم دوم، و مطابق با نظام درست دستوری زمانهاش ترجمه دیگری ارائه میداده است. درواقع کار اصلی با خواننده بوده است.
امروزه در پژوهشهای جدید مربوط به ترجمه، بر نقش خواننده بسیار تأکید میشود. شاید نقش خواننده چیزی در حد مترجم باشد. اوست که به سبب آگاهی، دانش و فضاهایی که دارد، در ترجمه یک متن شرکت فعال میکند. البته ممکن است برعکس آن نیز رخ دهد.
ایرانیانی که آن اندازه در حوزه علوم معانی و بیان متبحر بودند و خود از جمله سرآمدان ادیبان و شاعران جهان بودند، آیا نمیتوانستند ترجمهای از قرآن ارائه دهند که ما را به آن حداقلهایی که شما اشاره کردید، نزدیک کند؟
این کار غیر ممکن بوده است. اشاره کردم که اگر بکوشیم تا زیبایی قرآن را حفظ کنیم، از معنای آن دور میشویم. چون ممکن است کلمهای در قرآن باشد که معادل شناخته شده فارسی آن، نه تنها بار معنایی آن را پوشش ندهد، که اصلاً مناسب آن نباشد و ما صرفاً از روی ناچاری و برای آنکه ترجمهای کرده باشیم، آن را به کار بریم.
آیا نظیر همین مسائل در ترجمه قرآن، در ترجمه دعاها نیز وجود دارد؟
مورد دعا خیلی سادهتر است. درواقع، دعا گفتار ساده دلانه و بیدغدغه است. در دعاها کلمات و جملههای مختلفی همواره تکرار میشوند. البته بگذریم از دعاهایی که خیلی زیبا هستند، مثل «صحیفه سجادیه»؛ اما آن دعاهای معمول دشواری ترجمه قرآن را ندارد.
درباره نهجالبلاغه چه؟ به نظر میرسد که از این حیث دست کمی از قرآن نداشته باشد؟
همین طور است. نهجالبلاغه به نوعی از نظر دشواری قابل مقایسه با قرآن است.
آقای دکتر آذرنوش، مطابق سخنان شما، اگرچه ترجمههایی که تاکنون از قرآن شده، با درجات مختلفی قابل ارزیابی هستند، اما همواره باید درصدد ارائه ترجمههای بهتری بود. ترجمه بهتر هم جز با رسیدن به ترجمه معیار صورت نمیگیرد؛ یعنی تا زمان که ما متنی نداشته باشیم که حالت معیار برای ترجمه فارسی قرآن داشته باشد، به این صورت که حداقلهای یک ترجمه قابل قبول را در نحوه برگرداندن دشواریها و ظرافتهای قرآن دارا باشد، نمیتوانیم از پیشرفت ترجمههای قرآنی سخن بگوییم. بنابراین بفرمایید که چه ارزیابیای از ترجمههای فعلی قرآن به فارسی دارید و دیگر، برای رسیدن به یک ترجمه معیار قرآنی چه راههایی را باید بپیماییم و درواقع چگونه میتوان بدان رسید؟
در میان ترجمههای فعلی، هم ترجمههای خوب وجود دارد و هم بد. بدین معنا که تمام اشکالاتی را که به یک ترجمه خوب از جنبه نظری میگیریم، بر این ترجمهها وارد است. تصور بنده این است که عدهای دانشمند از فقیه گرفته تا فیلسوف و زبانشناس ایرانی گردهم بیایند و قرآن را به فارسی شایسته ترجمه کنند؛ به طوری که کمترین عیب ممکن درآن باشد، تا حدی که بتوان به متن قرآن نزدیک شد. حال این نزدیکی ما ممکن است شصت یا شصت و پنج درصد باشد. با این وجود، ما باید به یک نزدیکی شصت و پنج درصدی برسیم و آنگاه ترجمههای دیگر را تقریباً کنار بگذاریم و به دیگران توصیه کنیم که این ترجمه را بخوانند. منتها، این ترجمه، در لحن و گفتارش، باز ما را با مشکل مواجه میسازد.
بهترین راه این است که قرآن به چند نوع ترجمه شود: یکی ترجمه رسمی و ادیبانه که برای استفاده ادیبان و دانشمندان باشد و دیگری، قرآن به زبان نوجوانان و جوانان باشد و... اگر هم کسی میخواهد، به سبک پیشینیان، قرآن را ترجمه کند، این کار را انجام دهد؛ اما مسأله بزرگی که در این رابطه وجود دارد، خارج از ترجمه است. بدین معنا که همیشه قرآن را به یک شیوه درک نمیکنیم. ممکن است برای فهم قرآن، دو، سه یا حتی پنج گونه روایت داشته باشیم که بیشک بسته به آنکه به کدامیک از آن روایتها پایبند باشیم، ترجمههای متفاوتی نیز از یک آیه یا آیاتی ارائه میدهیم.
از اینرو، به نظرم باید تمام ترجمههای ممکن از یک آیه در قرآن آورده شود. درست است که این کار حجم ترجمه را بالا میبرد؛ اما از مسائل و دشواریهای ترجمه کم میکند. البته این کار در غرب شده است. مرحوم حبیبی، در قرآنی که به زبان فرانسه ترجمه کرده، همین شیوه را پیگرفته است. اگرچه بخش کوچکی از قرآن، خود یک مجلد بزرگ شده است، اما کار بسیار مفیدی است که باید در ترجمه قرآن به فارسی هم دنبال شود. نیز باید در ترجمههای قرآن بیاوریم که یک آیه خاص به چه صورتهای دیگری هم خوانده شده است.
در گذشته که ویرگول و نقطه نبوده است. مثلاً آیه «الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» را به چند شکل میتوان خواند: 1 – ذلک الکتاب(مبتدا- خبر).
2 - ذلک الکتاب، لاریب فیه(مبتدا- خبر).
3 – ذلک الکتاب لاریب فیه، هدی للمتقین.
4 – الم، ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین. بنابراین هرگونه که بخوانید، ترجمههای متفاوتی از آن مراد میشود. از این موارد در قرآن، بسیار است و در برخی جاها ممکن است معنا را خیلی تغییر دهد.
پس برای رسیدن به ترجمهای معیار از قرآن راه درازی در پیش داریم؟
همینطور است. فکر میکنم که ترجمههای قرآن پس از انقلاب به هفتاد اثر سر زده است. البته من در اینجا از هیچ ترجمهای نام نمیبرم. فقط این را بگویم که تقریباً تمام آنها از روی یکدیگر بازنویسی میکنند. مثلاً برخی گفتهاند که فلان مترجم آن فعل معلوم را مجهول ترجمه کرده است. حال، خوب که نگاه میکنیم، در مییابیم که اگر آن فعل معلوم، مجهول ترجمه شده، در جای خودش خوب بوده است. در برخی مواقع هم غلطهای فاحش هست که به جای خود باید گفته شود.
این غلطها در ترجمههای قدما هم وجود دارد. به هر حال با امر بسیار خطیری رویاروییم و تا رسیدن به ترجمهای معیار و قابل قبول راه درازی در پیش داریم
نظرات